آورده‌اند که .

 
روزی مردی بهلول را دید. چند عدد گردو به او داد و گفت: این گردوها را بشکن و بخور و برای من دعا کن.
بهلول گردوها را شکست و خورد و دعایی هم نکرد.
مرد متعجب شد و پرسید: گردوها را خوردی نوش جانت، ولی نشنیدم دعایی بکنی؟
بهلول گفت: اگر گردوها را برای رضای خدا به من داده‌ای، مطمئن باش خدا صدای شکستن گردوها را می‌شنود.

 

تو بندگی چو گدایان به شرط مزد مکن
که خواجه خود روش بنده پروری داند…

 

منبع

 

گاهی صدایمان می رفت طبقه پایین

صدای کوبه در بهشت

صدای داخل چادر

صدای شکستن گردوها

گردوها ,  ,بهلول ,صدای ,خدا ,دعایی ,گردوها را ,شکستن گردوها ,صدای شکستن ,من داده‌ای، ,خدا به ,صدای شکستن گردوها
مشخصات
آخرین جستجو ها